۱۳۸۷ اسفند ۲, جمعه

مليكا و امين

سلام. من ملیکا هستم، 19 سالمه و تنها فرزند خانواده هستم. خاطره ای که میخوام واستون بگم مربوط میشه به اولین
سکس من. تابستون 83 بود. واسمون از شهرستان مهمون اومد. خالم و شوهرش و پسر خالم. اینم بگم که ما به خاطر شغل بابام توی یه شهر دیگه زندگی میکنیم که البته از شهر خالم اینا فقط 200 کیلومتر فاصله داره. نمی دونم روز دوم بود یا سوم؟ یه روز صبح که از خواب بیدار شدم صبحونه خوردیم و بابام که رفت سر کارش. شوهر خاله هم از خونه زد بیرون. ما 4 نفر توی خونه موندیم. بعد از چند دقیقه من طبق عادتم رفتم دوش بگیرم. 15 _10 دقیقه ای که توی حمام بودم و هنوز اول کارم بود... (آخه حمام کردن من همیشه طول میکشه) دیدم آب سرد شد. هر کاری کردم... نه بابا، گرم نشد که نشد. رفتم دم در و مامانمو صدا زدم. یه دفه دیدم امین اومد پشت در و گفت: چی میخوای؟ تعجب کردم که چرا اون اومده ولی خب بی خیال شدم و جدی نگرفتم. اینو هم بگم که در حمام از پشت محکم نمیشه... گفتم: ببین باز این آبگرمکن لعنتی چشه؟ آب سرد شده. بعد از یه مدت کوتاه گفت که حالا باز کن. باز کردم و خیلی زود آب گرم شد. گفتم دستت درد نکنه. الان خوبه و شروع کردم سرمو شامپو زدن. بعد از یکی دو دقیقه که با سرم درگیر بودم رفتم زیر دوش. چه آب گرمی! پایین اومدن آب گرم رو روی بدن سردم حس میکردم و همینجور کفها رو از رو سرم میشستم. دیگه مطمئن بودم که سرم خوب شسته شده و هیچی کف نمونده. چشامو باز کردم!!!! نزدیک بود سکته کنم. امین همینجوری جلوم وایستاده بود و به من نگاه میکرد. یه دستشم به کیرش بود. (البته از روی شلوارش). یه جیغ زدم و یه دستمو گرفتم روی سینه هام. یه دستمم جلوی کسم. همینجوری جیغ میزدم. گفتم اینجا چیکار میکنی؟ زود برو بیرون. بی شعور. بهت میگم برو بیرون. مامان! مامـــــــــــــــــــــــــــــــــان!. حقیقتش به همون اندازه که واسم غیر قابل درک بود که یه پسر منو لخت لخت ببینه ، از این میترسیدم که اگه الان مامان یا خاله متوجه بشن که امین اینجاست در مورد من چه فکری میکنن. واسه همین دوباره گفتم: امین برو بیرون. الان مامانم میاد می بینه که اینجایی. یه دفعه مثل اینکه از خواب بیدار شده باشه به حرف اومد و گفت: نترس هیچکی خونه نیست. مامانم و مامانت همین الان رفتن بازار. مونده بودم که چیکار کنم! ازش خواهش کردم که بره بیرون ولی اون شروع کرد به حرف زدن و گفت: ببین ملیکا! تو میدونی من چند ساله که دوستت دارم؟ من هیچکی رو جز تو نمیخوام. حتی اینو به مامانم هم گفتم. خیلی قشنگ حرف میزد. غرقِ حرفاش بودم که متوجه شدم دستامو از روی سینه هام و کسم برداشتم. دهنم قفل شده بود. اصلا تمام بدنم بی حرکت بود. نه میتونستم چیزی بگم و نه می تونستم دستامو جلوی خودم بگیرم. یه دفعه امین همین جور که حرف میزد شروع کرد به در آوردن لباساش. تا به خودم اومدم دیدم با یه شورت جلوم واستاده و دستاشو گذاشته رو شونه هام. (دستاشو از پشت به هم قلاب کرده بود). منو کشید و نشستیم لب وان. هنوز داشت حرف میزد ولی من هیچکدوم از حرفاشو نمی شنیدم. آخرش هم محکم شونه هامو فشار داد و گفت: ملیکـــــا، دوسِت دارم... و سرشو آورد طرف من. منم ناخودآگاه این کارو کردم. این لحظه رو هیچوقت فراموش نمیکنم. تمام موهای بدنم چنان سیخ شده بودن که فکر میکردم الان کنده میشن. شروع کردیم به لب دادن و لب گرفتن از هم. امین تمام لبامو کرده بود توی دهنش و اونا رو میخورد. حس کردم بدنش داره میلرزه ولی به روی خودم نیاوردم چون خودم از اون بدتر بودم. چند دقیقه همینجوری گذشت. دستای امین که توی این مدت پشت منو نوازش میداد. حالا یکی اومده بود روی سینه هام و هر چند لحظه یکی رو می مالید. داشتم دیوونه میشدم. (چند بار خودم با خودم ور رفته بودم ولی هیچوقت اینجوری نشده بودم). حالا دیگه لبامون از هم جدا شده بود و امین داشت گردنمو می بوسید و می لیسید و هر لحظه پایین تر میومد. وقتی رسیده بود به سینه هام و داشت اونا رو میخورد من به یه مُرده بیشتر شبیه بودم. بدنم داغ داغ شده بود و نمی تونستم حرف بزنم. حس میکردم میخوام از حال برم. امین همینجور که سینمو میخورد با یه دستشم اون یکی سینمو فشار میداد. کم کم از روی سینه هام اومد پایین و شروع کرد شکممو لیسیدن. همینطور یواش یواش میومد پایین تا رسید به کسم. کسمو لیس میزد و میخورد. چند دقیقه که اینکار ادامه پیدا کرد همون اتفاقی که گفتم افتاد. دیگه هیچی نفهمیدم و از حال رفتم. نمی دونم چند وقت توی این حالت بودم که یه دفعه یه درد شدید احساس کردم و به خودم اومدم. درد توی همه بدنم می پیچید. تازه متوجه شدم که امین منو کف حموم دراز کشونده و داره کیرشو توی کونم می کنه. داد زدم و بهش گفتم که دردم میاد. اونم قول داد که آروم بکنه ولی فایده نداشت. اصلا نمی تونستم تحمل کنم. امین بهم گفت: خودتو شل بگیر یه کمش که بره تو بقیش درد نداره. منم همین کار رو کردم ولی بازم فایده نداشت. خیلی درد داشت. داشت اشکم در میومد و یه ذره از کیرش هم تو نرفت. امین دوباره منو بلند کرد و نشوند و شروع کرد سینه هامو خوردن و با کسم بازی کردن. خیلی زود دردم یادم رفت. بعدش دوباره منو دراز کشوند ولی اینبار منو به پشت خوابوند و سرشو آورد لای پاهام و شروع کرد به خوردن کسم. همینجور که اونجا رو لیس میزد، کم کم میچرخید و زاویه شو با من تغییر میداد تا اینکه کاملا بر عکس (سر و ته) شدیم. البته بعداً فهمیدم که به این حالت 69 میگن. حالا زانوهاشو گذاشته بود دو طرف سرم و داشت کسمو میخورد. یواش یواش بدنشو آورد پایین تا اینکه کیرش جلوی صورتم بود. میدونستم منظورش از این کار چیه. ولی از یه طرف یه جورایی بدم میومد و از یه طرف هم یه حسی بهم میگفت اینکارو بکنم. کیرشو گرفتم. چشمامو بستم و گذاشتمش توی دهنم. خودشم آروم آروم کیرشو بالا پایین میکرد که من ازش خواستم اینکارو نکنه چون وقتی زیاد کیرش میرفت تو دهنم حالم میخواست به هم بخوره. یه مدت کوتاه همینجوری کیرشو لیس میزدم. بعدش امین بلند شد و وایستاد و گفت حالا بخور منم واسش اینکار رو کردم. اینجوری راحت تر بود. هر اندازه که میخواستم کیرشو توی دهنم میکردم و اونو لیس میزدم. خیلی خوب بود. حس عجیبی داشتم. از این کار لذت می بردم. کیرش شیرین نــبود اما خوشمزه بود. نمی دونم!!! شاید اصلا هیچ مزه ای هم نداشت! ولی...بگذریم. امین صداش در اومده بود و داشت آه و اوه میکرد. حالا دیگه از خوردن کیرش بدم نمیومد. یکی دو دقیقه بیشتر نبود که داشتم کیرشو میخوردم و سرعت این کار رو هم بیشتر کرده بودم که یه دفعه امین گفت : دیگه بسه و کیرشو از دهنم در آورد. قبل از اینکه من بدونم جریان چیه امین چند تا آه کشید و آبش رو ریخت روی بدنم. آبش داغ داغ بود. بعدش همدیگرو بغل کردیم و لب تو لب دوش گرفتیم و رفتیم بیرون. توی اتاقم جلوی آینه بودم و داشتم موهامو شونه میزدم که دیدم امین دوباره اومد. از پشت منو محکم گرفته بود و موهامو بو میکرد. راست بودن کیرشو که داشت به کونم فشار میداد رو حتی از روی لباس هم میتونستم تشخیص بدم. بعدش منو بغل کرد و خوابوند کف اتاق. خیلی زود شلوار و شورتمو درآورد و شروع کرد به خوردن کسم. با اینکه دوست داشتم تا صبح روز بعد لخت توی بغلش باشم گفتم: امین بسه اگه مامان اینا الان بیان چی؟ گفت تو نترس ، نمیان. این بار هم خیلی زود لخت شد و تی شرت منم درآورد و از من خواست تا واسش ساک بزنم. منم اینکار رو کردم ولی خیلی زود بلند شد. فکر کردم بازم می خواد آبش بیاد. اما گفت : برگرد میخوام یک بار دیگه امتحان کنم. گفتم: تو رو خدا نه امین، دردم میاد. گفت: اگه دردت اومد نمیکنم و فقط میذارم لای پاهات. قبول کردم و همونطور که خودش گفت چهار دست و پا نشستم و قمبل کردم. امین هم رفت و از روی میز قوطی کرم رو آورد و به کونم زد. همینطور که کرم میزد یواش یواش یه انگشتش رو کرد توی کونم. یه کم درد داشت ولی وقتی خودمو شل کردم. بهتر بود. به راحتی میشد تحملش کرد. یه کم که انگشتشو توی کونم چرخوند، اونو درآورد و دوباره کرم زد. این بار حس کردم که دو تا از انگشتاش داره میره تو. ولی این بار هم اذیت نشدم. دو تا انگشت شد سه تا. بازم قابل تحمل بود. یه کم که گذشت انگشتاشو درآورد و شروع کرد به کیرش کرم زدن و گذاشت کونم. آروم فشار داد. حس کردم که یه کم رفت تو ولی درد داشت. خیلی سعی کردم که تحملش کنم و البته موفق شدم. به راحتی میتونستم جلو رفتن کیرشو توی کونم احساس کنم. امین راست میگفت. فقط همون اولش زیاد درد داشت. کم کم دردش به یه دردِ خوشایند تبدیل شد. حالا دیگه امین داشت آروم آروم کیرشو جلو عقب می کرد و منم با کسم بازی میکردم. امین گاهی مکث میکرد گاهی حرکتشو سریع میکرد. پشتمو می بوسید و می لیسید. خلاصه هر کدوم از این حرکتاش یه جوری به من حال میداد. مخصوصاً لیسیدن کمر و شونه هام. بعد از چند دقیقه حرکت کیرش خیلی تند شده بود و محکم میکرد توی کونم. دوباره دردش شروع شد البته نه مثل اون اول. بهش گفتم: یواشتر ، دردم میاد. گفت الان تموم میشه. همینطور که تند تند میکرد یه لحظه آروم شد. کمرمو گرفت و محکم فشار داد. خالی شدن آبش رو توی خودم حس کردم. بعد همینطور که کیرش توی من بود ازم خواست که آروم بخوابم. منم همین کار رو کردم و اون هم روی من خوابید. هنوز هم کیرش رو توی کونم عقب جلو میکرد ولی معلوم بود که مثل چند لحظه قبل کیرش سفت نیست. یه مدت کوتاه هم بدون هیچ حرکتی روی من دراز کشید. بعدش کیرشو درآورد و رفت توی حموم و دوش گرفت. منم خودمو تمیز کردم. لباسامو پوشیدم و رفتم واسه ظهر یه چیزی درست کنم. این رو هم بگم که بعد از این موضوع امین توی شهر ما یه اتاق کوچولو و ارزون اجاره کرد و هر هفته لااقل یه بار میاد اینجا.البته بعضی هفته ها، سه بار هم میاد. حالا دیگه خودمون یه خونه کوچیک داریم و نیازی نیست که صبر کنیم تا مامانمون بره بازارضمناً، از این موضوع هیچکی خبر نداره جز شما .

دماوند

دماوند
مریم اسم دختری بود که تازه تو اینترنت باهاش آشنا شده بودم.بالاخره بعد از چند روز چت کردن و چند جلسه با تلفن صحبت کردن اولین قرارمون رو گذاشتیم.روز قرار رفتم یه دوش گرفتم و حاضر شدم واسه رفتن. رفتم تو پارک ساعی . بعد از حدود 5 دقیقه منتظر شدن چشمم به یه دختری افتاد که داره میاد به سمت من.اومد جلو و باهم دست دادیم و نشستیم. چند دقیقه اول که فقط داشت من رو نگاه میکرد.گفتم : مریم جون مشکلی پیش اومده؟ گفت : نه فقط دارم نگات میکنم.گفتم: زیاد نگا نکن شب کابوس می بینی. یه خنده ای کرد و گفت اختیار دارین شما سرورین.مثل این که به دلش نشسته بودم حالا وقتش بود که بزنم تو فاز شغل اصلیم یعنی سکس!! بلند شدیم و شروع کردیم به راه رفتن.دستش تو دستم بود و راه میرفتیم..._مریم گفتی خونتون کجا بود؟_دماوند._آها آها... ببخشید یادم رفته بود.ببینم حالا چرا رفتین اون جا خونه گرفتین._بابام گفته که بهتره بریم نزدیک پدر بزرگ و مادر بزرگم زندگی کنیم._ایول به نظر منم جایه قشنگیه (تا به حال دماوند نرفته بودم!!)._ الان که اومدی مامانت نگران نشد؟ نگفت کجا میری؟_نه بابا... من هروقت که دوست داشته باشم میام تهران پیش خاله ام و دختر خاله ام._ ببینم تو دماوند شما باغ هم دارین؟_آره بابا پس چی خیال کردی پدر بزرگم به باغ داره خیلی بزرگه.تابستون که میشه هممون جمع میشیم تو باغ و کلی خوش میگذرونیم._(آخ جون!! یاور مکان هم که استاد شد). الان هم که تابستونه پس ما هیچی دیگه... کسی مارو تحویل نمی گیره؟_اختیار دارین آقا بابک شما که مارو قابل نمی دونین.اگه بیای حتما باغ هم میبرمت.اون چند ساعتی که کنار مریم بودم بالاخره تموم شد. تو ماشین که نشسته بودم همش هیکلش جلویه چشمم بود یه صورت با نمک و سینه هایی نسبتا کوچیک. چند بار دیگه هم رفتیم بیرون و بالاخره تصمیم گرفتم که حرفم رو بهش بزنم..._مریم..._جونم؟_یادمه گفتی که پدر بزرگت یه باغ خیلی بزرگ داره. درسته؟_آره چطور مگه؟_ (به شوخی گفتم)منم تو باغتون راه میدی...؟_(با خنده). گفتم که اگه دوست داری یه روزقرار میزارم که باهم بریم تو باغ._فردا خوبه؟_ببین صبر کن من برم خونه یه آمار بگیرم ببینم که کسی نمی خواد بیاد اون جا.بعد شب بهت زنگ میزنم باهات هماهنگ میکنم.باشه؟_پس شب منتظره زنگت هستم..._باشه_خدا حافظ_تا شب.بایمن سواره ماشین شدم و حرکت کردم.شب حدودا ساعت ده بود که بهم زنگ زد._بله..._سلام آقا بابی.خوبی؟_سلام ماری خانوم.خوبم تو خوبی؟_فدات شم.ببین بابک فردا ساعت نه صبح بیا دم پارک(ساعی) که باهم بیایم طرف باغ.باشه؟_ایول پس جور شد؟_آره._باشه. چشم. فردا میبینمت_ساعت نه .قربانت بای_بایصبح شده بود.ساعت هشت و نیم بود که راه افتادم به سمت پارک. حوالی ساعت نه بود که رسیدم.دیدم اون جا واساده اومد سوار شد و حرکت کردیم.تو راه شروع کردیم به جک تعریف کردن. یکی من میگفت یکی اون. دیگه طاقت نداشتم و شروع کردم به تعریف جک هایه یه کمی و بعد کاملا سکسی. اولین جکی رو که داشتم میگفتم زول زده بود تو چشام و داشت بر و بر منو نگا میکرد.جک که تموم شد زد زیره خنده و گفت: نگفته بودی که از این حرفا هم بلدی.گفتم: خوب دیگه چیکار کنیم.بعد از مدتی دستش رو گذاش رویه رون پام و گفت: بابک میخوام آهنگ گوش کنم. یه سی دی براش گذاشتم تا یه کم آهنگ گوش کنه. تو راه دستش رو پام بود و داشت کم کم با پام بازی میکرد.بعد از مدتی گفت: بابک رسیدیم. تو همین جا ماشین رو پارک کن تا من بیام.منم ماشین رو پارک کردم و منتظر شدم.بعد از چند دقیقه دیدم اومد._کجا رفتی؟_رفتم خونه به مامانم اینا گفتم که میرم خونه سمیه._سمیه کیه؟_سمیه دختر همسایمونه.حالا راه میوفتی یا بازم میخوای سئوال کنی؟_ها... آها آها بریم بریم...بعد از کمی پیاده روی رسیدیم به باغ.خدائیش عجب باغی بود.بزرگ و زیبا.هرچی که بگم بازم کم گفتم.تو باغ در حال قدم زدن بودیم دستش تو دستم بود و از همه چیز و همه جا باهم صحبت کردیم. _مریم_بله_این همه گیلاس رو بعد از اینکه از درخت چیدین بلافاصله راهیه شهر میکنین؟_نه بابا یه اتاقکی اون جا هست می بینیش؟_آره_اولش بعد از چیدن میبریم اون جا و بعد از هماهنگ کردن دائیم با ماشین میره شون شهر._میتونی بریم اونجا گیلاس هارو ببینم._حتماراست میگفت بیشتر از 30تا جعبه گیلاس بود.مریم رو به من کرد و گفت اگه دوست داری بشین تا من چند تا گیلاس ببرم بشورم بیارم تا باهم بخوریم.باشه من هستم برو بیا.داشتم چند تا گیلاس نشسته می خوردم که دیدم داره از ته باغ میاد.رفتم پشت در وقتی که اومد تو من یک دفعه پریدم جلوش._بمیری تو._(خندم گرفته بود)ترسیدی؟_نه_ آره جون خودت_نگا کن گیلاس ها از دستم افتاد_اشکال نداره الان جمشون میکنیم.با هم دیگه نسشتیم شروع کردیم به جمع کردن. منه خنگ تازه متوجه شدم که مانتوش رو آویزون کرده به درخت و بایه تاپ و شلوار روبرویه من نشسته و داره گیلاس هارو جمع میکنه. خط سینه هاش داشت منو دیونه میکرد.دلم و زدم به دریا و دستش رو گرفتم و بلندش کردم.دستم رو انداختم دور کمرش و صورتم رو نزدیک صورتش گرفتم و بهش گفتم:_مریم_جونم_ میخوام یه چیزی بهت بگم_دوتا چیز بگو_مریم... دوست دارم_منم خیلی وقته که میخوام این جمله رو بهت بگم ولی میترسیدم که جدی نگیری. بابک_جونم_دوست دارم.این جمله رو گفت و لباش رو چسبوند به لبام.لباش مثل عسل بود تا حالا هیچ لبی به اندازه این یکی بهم حال نداده بود. پیراهنم رو درآوردم و انداختم رو زمین و خوابوندمش رو زمین.گردنش رو می بوسیدم و با دستام با سینه هاش بازی میکردم.تاپش رو دادم بالا و شروع کردم به خوردن سینه هاش.سینه هاش رو مثل دوتا هلو تو دستام گرفته بودم و میخوردم.دستاش رو گذاشت رو شونه هام و من رو به طرف پایین حول میداد.رفتم پایین تر.زیپ شلوارش رو کشیدم پایین شرتش رو هم با شلوارش از تنش خارج کردم.صورتم رو نزدیک کسش بردم.کس قشنگی بود .دست نخورده و سر حال.کمی خیس شده بود.با دستم لایه کسش رو باز کردم و شروع کردم به خودرن کسش.داشت دیونه میشد.خودش هم پاهاش رو باز کرده بود تا کسش بهتر تو دید من باشه و اون هم بیشتر بتونه حال کنه.سرم رو آوردم بالا.ازش لب میگرفتم و با انگشت هایه دست راستم با چوچول کسش بازی میردم.سرش رو آورد بالا و آه آرومی کشید.دستم کمی خیش شده بود.فهمیدم که به ارگاسم رسیده چشماشو بسته بود منم چند لحظه گذاشتم تا به حال خودش باشه.چشماشو باز کرد.میخواست بلند بشه منم مزاحمش نشدم.پاشد و دوزانو روبرویه کیر من نشست.کمربندم رو باز کرد و شلوار و شرتم رو کشید پایین.تی شرتم رو داد بالا که راحت تر بتونه کارش رو انجام بده.با ولع هرچه تمام تر داشت کیرم رو میخورد.عجب لذتی داشت.بعد از مدتی کیرم رو ازدهنش خارج کردم و بلندش کردم.کاملا لختش کرده بودم دستاشو گذاشت به دیوار و کمی خم شد.منم که پشتش بودم دستم رو گذاشتم رو کمرش و ازش خواستم که بیشتر خم بشه.ازش پرسیم که پرده داری؟گفت:حلقویهمنم با اجازه خودش کردم تو کسش.بعد از مدتی مکث شروع کردم به تلمبه زدن.هر دوتامون داشتیم یه حال عجیبی میکردیم.سکس همراه با عشق.فکره کونش نبودم چون کسش خیلی داشت بهم حال میداد.چشمام رو بسته بودم و به آه و ناله ای مریم گوش میدادم که یه دفعه متوجه شدم که دارم ارضاء میشم.کیرم و درآوردم و آبم رو که با فشار خالی کردم رو کونش.بعد از چند لحظه برگشت.با لبخندی که گوشه لباش بود گفت :_ممنونم._من از تو ممنونم که...._نه نه وظیفه من بود که هرکاری که از دستم بر میاد واسه عشق ام انجام بدم.تو همون حالت بغلش کردم.فهمیدم که داره گریه میکنه._مریم. خانومی چرا داری گریه میکنی؟با صدایه لرزون گفت: تا امروز کسی رو به اندازه تو دوست نداشتم.سرم رو گذاشتم رو شونه هاش و دیگه نتونستم جلویه اشکم رو بگیرم.

شیرین

شیرین
همسایه روبروی ما یه زن وشوهر بودند که 2 تا بچه داشتند . یه دختر مامانییه4 ساله و یه پسر 10 ساله . خود زن همسایه هم حدود 35سالشه و اسمش شیرینه . من از همون اولی که دیدمش عاشق اون بدن نازش شده بودم .بدن خیلی سکسی داشت . سینه هاش و کونش کاملا بیرون زده بودند و میخواستندلباساشو جر بدن. شوهرشم که دائم درسفربود و هر 2 یا 3 روز می یومد خونه بهخاطره همین شیرین هر کاری داشت یا اگه چیزی از بیرون میخواست من براش می خریدمچون با مامانم خیلی دوست بود وبا بقیه همسایه ها رفت وآمد نمی کرد. بعد از چندمدتی خیلی با خانواده ما صمیمی شده بود و بیشتر وقتا خونه ما بود . یه روز صبحتلفن زنگ زدشیرین بود و به مامانم گفت که شیر حموم خراب شده اگه ممکنه حمیدبیاد یه نگاهی بهش بکنه . منم سریع رفتم . وقتی درو باز کرد خشکم زد !!!اولین باری بود که شیرینو بدون چادرمیدیدم . خیلی موهای قشنگی داشت . موهاش لختو مشکی زاغ بود و تا زیر کونش می رسید . خیلی حشری شده بودم ولی می ترسیدم کاریبکنم . یه روز عصر دیدم شیرین اومد خونمون و به مامانم یه سبد لباس داد و گفتچون لباسشویی شون خرابه اگه ممکنه با ماشین لباسشویی ما اونا رو بشوریم .مامانم هم لباسا رو ازش گرفت و گفت می ریزه تو ماشین و وقتی خشک شد میدم حمیدبیاره . بعد از 2, 3 ساعت مامانم اومد و لباسا رو داد بهم و گفت ببرم خونهشیرین خانم . منم داشتم آماده می شدم که یهو یه چیزی توجه مو جلب کرد . تولباسا یه ست شرت و کرست بود که چون خیلی بزرگ بودند معلوم بود ماله خود شیرینه. زود ورش داشتم و لمس کردم کیر سیخ شده بود و هی بوش می کردم و لیس شون میزدم. وقتی فکرشو می کردم که این با چه چیزهایی تماس داشته دیونه می شدم . خیلیازشون خوشم اومده بود تصمیم گرفتم پیشه خودم نگه هشون دارم . شبها همیشه قبل ازخواب اونارو می پوشیدم و حسابی حال می کردم . حتی روزها هم تنم بود . فکرمیکردم خیلی بهش نزدیک شدم .یه روز تولد من بود و ما یه جشن کوچیک تو خونمون گرفتیم و شیرین جونم هم اومدهبود . من با یه دوربین فیلم برداری , فیلم می گرفتم . اما همش دنبال شیرین بودمو همش از اون فیلم می گرفتم و رو بدنش زوم وی کردم و اونم حالیش نبود . از 2ساعت فیلمی که گرفته بودم حدود 30 دقیقه اش فقط از شیرین گرفته بودم!!!!چند روز بعد وقتی فیلمو نگاه می کردم وقتی اون صحنه هایی که از شیرین گرفتهبودم نا خوداگاه کیرم شق کرد و زود شورت و کرستشو آوردم و شروع به جلق زدن کردم. یه لحظه یه فکری به ذهنم رسید شوهر شیرین یه آدم غیرتی بود و شیرین هم خیلیازش می ترسید و اگه این فیلما رو ببینه چی میشه ؟؟؟؟؟؟...می تونستم به راحتی شیرینو وادارش کنم که بیاد تو راه ولی خیلی می ترسیدمو 2 دلبودم . ولی فکر نمی کردم با این اوضاع بتونه نه بگه .یه روز صبح مامان و بابام رفته بودن شهرستان و تا شب نمی اومدن . دیدم بهترینفرصته چون شوهر شیرینم نبود و می تونم نقشه مو عملی کنم . اول پشیمون شدم ولیوقتی چشم باز به اون شرت و کرست افتاد دیگه گفتم هر چه بادا باد.تلفونو ورداشتم زنگ زدم خونه شیرین . بعد از سلام و احوال پرسی بهش گفتم که مامانم اینارفتن شهرستان و می خوام غذا درست کنم ولی بلد نیستم و اگه ممکنه برام یه خوردهغذا درست کن . اونم گفت که خوب بیام اونجا نهار ولی گفتم که مهمون دارم . اونمگفت باشه حمید جان تو خیلی بیشتر از اینا به گردن من حق داری تا 5 دقیقه دیگهمیام . تا اینجاش که خوب پیش رفته بودوقتی اومد چادر شو در آورد و رفت تو آشپزخونه مشغول غذا درست کردن شد . من همدست به کار شدم و فیلم تولدو گذاشتم تو ویدئو و شرت و کرست شو هم زیر پیرهنمقایم کردم . روی مبل نشستم و شیرینو صدا کردم .گفت دستش بنده و نمی تونه بیاد .گفتم گازو خاموش کن بیا کار واجبت دارم .اونم اومد و جلوم سرپا وایساد و گفت : چیه ؟؟؟؟ زود باش بگو کار دارم .گفتم بشین می خوام یه چیزه جالب نشونت بدم .گفت چیه؟؟؟گفتم بشین طولانی یه .نشست روی مبل و من هم ویدئو رو روشن کردم ومشغول دیدین فیلم شدیم . وقتی بهاونجاهایی رسید که از شیرین گرفته بودم یه ذره خجالت کشیدم آخه خیلی ضایع بود .دوربینو کاملا زوم کرده بودم رو چاک سینه اش وکونش . یه خورده ناراحت شد ولی بهروی خودش نیاورد و پاشد رفت تو آشپزخونه .دوباره صداش کردم ولی گفت باشه بعد می بینه .رفتم تو آشپزخونه . حالا وقت اجرای مرحله آخر نقشه بود .گفتم شیرین جانگفت باز چیه؟گفتم اگه ساسان ( شوهرت ) این فیلمارو ببینه چی کار میکنه؟؟گفت : هیچی می کشم منم حواسم نبوده و گرنه نمی گذاشتم اینارو از من بگیری الانمباید پاکشون کنی.گفتم اگه پاک نکنم چی؟ گفت : منظورت چیه؟گفتم : ببین شیرین جان من خیلی وقته که یه چیزی می خوام بهت بگم ولی میترسدم .به خاطره همین تصمیم گرفتم این نقشه رو بریزم . گفت درست حرف بزن ببینم چی میگی؟؟؟کدوم نقشه؟؟؟گفتم: ببین من عاشق توام و می خوام با من سکس داشته باشی!!دیدم رفت تا چادرشو بر داره تا بره .زود جلو در وایسادم و شرت و کرست شو در آوردم و بهش نشون دادم . یه لحظه خشکشزد .گفتم : نظرت در مورد این چیه ؟؟؟ اگه یه نفر اینارو با این عکسا به ساسان بدهچی میشه؟؟؟شروع کرد به گریه کردن . منم سریع چادرشو در آوردمو نشوندمش رو مبل و بغلشنشستم .گفتم : تو رو خدا گریه نکن . من مجبور شدم این کارو بکنم حالا هم ناراحت نباشمیتونی فیلمو با لباساتو ور داری بری منم ازت عذر خواهی می کنم . دیگه گریه نمیکرد و گوش می کرد .بهم گفت : تو چرا اگه از من خوشت اومده چرا صادقانه به خودم نگفتی ؟؟گفتم: آخه ترسیدم ساسان بفهمه .دیدم اومد کنارم نشست و خودشو چسبوند بهم . منم معطل نکردم و دستمو کردم توموهای بلندش که خیلی نرم بودن . اونم خیلی خوشش میومد و هی خودشو بهم می مالید. لبامو گذاشتم رو لباش و ازش یک لب جانانه گرفتم . همچین لبامو می خورد انگاراونم منتظر همچین روزی بوده.لبامو می خورد و هی گاز می گرفت .یه چند دقیقه ایفقط از هم لب می گرفتیم . لباش خیلی داغ و شیرین بودند. هر چی می خوردم سیر نمیشدم . بلند شدم و بغلش کردم بردمش تو اتاقم و روی تخت درازش کردم . دوباره سرموکشید به طرف خودش و ازم لب می گرفت . به زور ازش جدا شدم و شروع کردم به لیسیدنگردن و لاله گوشش . داشت دیونه می شد . بهش گفتم لباساتو در بیار .سریع بلوز ودامنشو در آورد . زیرش فقط یه شرت و کرست مشکی داشت . گفتم قبل از اینکه شروعکنم یه خواهش دارم . گفت : بگو عزیزم . گفتم می خوام این شرت و کرستی که پیشمنه رو بپوشی تا ببینمت . تعجب کرد گفت اگه بدونی چقدر دنبال اینا گشتم ؟؟!!!گفتمدوست دارم شرتی رو که چندین بار باهاش جلق زدم و آبمو روش خالی کردمو تو بدنتببینم . اینو که گفتم خبلی حشری شد و خیلی هم خوشش اومد سریع شرتش شو در آورد وشرت سفید رو گرفت و اولش یه خورده لیسیدش گفت : حیف نبوده آبتو ریختی رو اینمگه کس شیرین نبوده . دیدم داره حرفای سکسی می زنه . خیلی حاش بد شده بود .خیلی حشری شده بود!!!وقتی اون لباسا رو تو بدنش دیدم خیلی قشنگ شده بود باورمنمی شد که به آرزوی همیشگیم رسیدم .هنوز تو کف بدنش بودم که پرید و درازم کردروی تخت و لباسامو در آورد و کیرمو از داخل شرتم کشید بیرون و مشغول ساک زدن شد. خیلی ناز ساک می زد لباشو همچین دور کیرم حلقه می کرد و مک می زد که انگار تاحالا کیر ندیده بود . کیرمن حدود 23 سانتی هست ولی با وجود این همشو تا ته میکرد داخل دهنش جوری که ته گلوشواحساس می کردم . تخمامو لیس می زد و می کرد تودهنش . بهش گفتم موهاتو بریز روی کیرم میخوام با کیرم احساسشون کنم اونم همینکارو کرد و موهاشو ریخت روی کیرم و همزمان ساک هم می زد . نمیدونید چه حالیمیداد . موهاش جوری کیرمو نوازش می داد که اصلا قابل وصف نیست . از یه طرف اونلبای نازش کیرمو نوازش می کرد از طرف دیگه موهاش . دیگه داشت طاقتم تموم می شد. نمی تونستم جلو خودمو بگیرم بهش گفتم بسه داره آبم میاد . گفت بزار بیاد .داشتم داد میزدم فهمید که آبم داره میاد سریع کیرمو گذاشت وسط سینه های بزرگشطوری که تمام کیرم تو سینه هاش گم شده بود و تمام آبمو همون جا خالی کردم .شیرین هنوز داشت کیرمو به سینه هاش می مالید . من چند لحظه بی هوش شدم ولی هنوزکیرم سیخ بود . بلند شدم و و گفتم حالا نوبت منه . فهمید منظورم چیه . روی تختدراز کشید و من هم شروع به لیسیدن بدنش کردم حتی سینه هاشو که از آب کیرم خیسبود هم لیسیدم خیلی خوشمزه شده بود( سینه با آب کیر چی میشه) دوست نداشتم ولشونکنم اونم فقط داشت لذت می برد و ناله می کرد . داد میزد که کیر می خوام , کسموجر بده , و... فهمیدم داره ارضا میشه . رفتم رو کسش و شروع به لیسیدن چوچولشکردم . کسش خیس خیس بود و آب از داخلش می ریخت بیرون من هم همشو می خوردم . یهدفعه یه جیغ بلند کشید و شل شد .ارگاسم شد ولی من ولش نکردمو و کسشو می لیسیدم. زبونمو می کردم داخل کسشو با انگشت اشارم تو کونش می کردم .بعد از چند دقیقهبه هوش اومد و بلند شد. هنوز شهوت تو چشاش بود این باردستمو گرفت وکشیدم رویخودش طوری که کیرم درست روی کسش بود و سینه هام هم روی سینه هاش . صدای قلبشواحساس می کردم . یه لب ازم گرفت و گفت :حمیدجان گفتم :چیه خوشکلم ؟ گفت میخوامیه قول بهم بدی. گفتم : صد تا قول میدم بگو عزیزم . گفت: قول بده همیشه مال منباشی می خوام شوهر دومم باشی . منم با کمال میل قبول کردم و گفتم باشه عزیزم .حمیدمال تو.اینو که گفتم یه لب دیگه ازم گرفت و با دستش کیرمو داخل کسش کرد . خیلی داغ بودو لیز. کیرم تا ته رفت تو کسش. دستاشو دور کمرم حلقه کرد و منو محکم گرفته بودو پاهاشو هم دور پاهام پیچیده بود . من فقط می تونستم کمرم رو بالا و پایئن کنم.معلوم بود که از این پوزیشن خیلی خوشش میاد . چند دقیقه ای تو همین حالت بودیمکه دیدم داره آبم میاد . بهش گفتم ولی اصلا حالیش نبود و بیشتر فشارم میداد .نمی تونستم کیرمو بیرون بکشم . مجبور شدم آبمو همون تو خالی کنم .خیلی لذت بخشبود . کسش پر آب شده بود حس کردم کیرم گرم شد و محکم منو فشار داد . آبه اونماومد دیگه جفتمون نا نداشتیم . حتی کیرمو هم از کسش بیرون نیاوردم . همین جوریتو بغل هم خوابیدیم . 2 ساعت بعد با نوازش موهای شیرین روی شکمم از خواب بیدارشدم . سفره رو پهن کرده بود و جوجه کباب درست کرده بود . نشستیم با هم غذاخوردیم مثل زن و شوهرا و بعد از غذا چند دقیقه ای تو بغل هم بودیمو و از هم لبمیگرفتیم . بعد شیرین پاشد رفت خونهشون چون بچه هاش از مدرسه می اومدن . از اونروز به بعد هر وقت فرصت بشه میرم خونه شیرین عزیزمدر آخر داستانم یه چیزی به دوستای عزیزم بگم که اگه کسی رو دوست دارن و می خوانباهاش سکس داشته باشن , اگه احتمال میدن که طرف هم بدش نمیاد و سر وگوشش میخاره معطلش نکنن و مطمئن باشن موفق میشن فقط باید از راهش جلو برن و با یهبرنامه ریزی دقیق.

دختر خوشكل

از وقتی موهاشو به قول خودش های لایت کرده بود خیلی سکسی تر از قبل شده بود. هر بار که می دیدمش حسابی حالی به حالی میشدم..... دخترم 17 سالش بود و حسابی داشت تبدیل به یه دختر مامانی و خوشگل میشد و دل من بیچاره رو هر روز بیشتر از قبل می برد. چند بار سعی کردم وقتی میره حموم ، برم و از لای در یه جوری بدن سفید و خوشگلش رو ببینم. یکی دو بار هم تونستم کون سفید و خوشگلش رو ببینم و درآرزوی به دست آوردن همچین کون تمیزی بسوزم و بسازم. یه روز بنا به دلایلی زود تر از سر کار اومدم خونه. زنم مسافرت بود و می دونستم که شهلا دخترم تنهاست و شاید بتونم دوباره حموم رفتنش یا خوابیدنش رو ببینم. از ذوق داشتم میمردم. اون شب قرار بود یکی از دوستام هم بیاد خونمون تا یه مشروبی با هم بخوریم و دور از چشم زنامون یه ذره مردونه دور هم باشیم. وقتی رسیدم خونه یه صداهایی از تو اتاق شهلا میومد... آروم رفتم به سمت اتاقش و دیدم حدسم درسته... دختر گلم با دوست پسرش آرش تو اتاق هستن و مشغول ور رفتن همدیگه اند. خوشبختانه لای در باز بود و میتونستم آروم خودمو نزدیک تر ببرم تا ببینم چه خبره. وای خدای من. باورم نمیشد. بدون هیچ مشکلی می تونستم دخترم رو ببینم که لخت لخت داره با دوست پسرش حال میکنه. می دیدم که آرش شلوارشو تا زیر زانونش آورده پایین و کیر کوچولوش آویزونه و دخترم هم لخت جلوش بود و داشتن از هم لب میگرفتن. شاید بهتر بود میرفتم تو و از کارشون جلوگیری میکردم ولی میدونستم که بالاخره یه دختر و پسر تو این سن همدیگرو دستمالی میکنن و بد هم نیست که یه کمی با هم حال کنن. منم اینجوری میتونم با دیدن کس و کون دخترم حال کنم و سوژه خودمو برای امشب پیدا کنم. شهلا هم بهم قول داده بود که بکارتشو از دست نده و آبروی خونواده رو نبره و من مطمئن بودم که سکس اون دو تا از حد دو تا لب و یه کمی ور رفتن بیشتر نیست. خلاصه. بعد از اینکه از هم لبشونو گرفتن شهلا جلوی آرش زانو زد و کیرشو گرفت تو دستش و شروع کرد مالوندن. اولش برام جالب بود که می دیدم دخترم به کیر کسی دست بزنه ولی وقتی دیدم کیر آرش بزرگ تر شد و شهلا اونو گذاشت تو دهنش. حسابی جا خوردم. شهلا خوب ساک میزد و آرش همینطور از روی لذت آه و ناله میکردم و سر خودش رو تکون میداد. بعد از یه مدت کوتاه شهلا بلند شد و رفت رو تخت درازکشید و من حالا می تونستم خوب خوب کسش رو ببینم که تمیز تمیز بود و یه دونه مو هم نداشت. معلوم بود پسره از اوناییه که از کس بی مو خوششون میاد. جوونا همه شون مثل همدیگه ن. آرش هم شلوار و تی شرتش رو درآورد و رفت رو تخت درازکشید کنار شهلا و شروع کرد لب گرفتن و با پستونای کوچولوی دخترم ور رفتن که دیدم حسابی داره حال میکنه. بعد از یه مدت دستشو آروم آروم برد پایین سمت کس شهلا و شروع کرد با کسش بازی کردن. شهلا هم لای پاشو باز کرد و من تونستم محصول کیر خودم و کس ژیلا – مامانش- رو ببینم که عجب تمیز و خوشگل بود و آماده پذیرایی از کیر. ولی مشکلی وجود داشت به نام پرده بکارت که مانعش میشد. کس شهلا ناز و کوچیک و تازه بود و من احتمال میدادم که حسابی باید تنگ باشه. به داماد آینده م حسودیم میشد که میتونست از همچین کسی استفاده کنه. آرش همینطور با چوچوله شهلا ور میرفت و شهلا رو حشری و حشری تر میکرد تا اینکه با داد و بیداد شهلا فهمیدم که ارضا شده. برام جالب بود که آرش، شهلا رو به ارگاسم رسوند اماخودش هیچی. ولی تعجبم زیاد طول نکشید وقتی دیدم آرش بلند شد و شهلا رو هم بلند کرد و رفت پشتش. شهلا رو به من بود و میتونستم قیافه معصومانه ش رو ببینم که داشت برای کون دادن اماده میشد. با دیدن آرش که کیرشو خیلی راحت گذاشت تو کون شهلا با خودم فکر کردم مطمئناً اولین بار نیست وگرنه شهلا داد و بیدادی راه مینداخت که نگو. خودم وقتی ژیلا رو از کون کردم تا سه روز نمیتونست بشینه!!!!! ولی آرش حسابی داشت تلمبه میزد و جالب تر این بود که شهلا هم داشت حال میکرد و اینو تو صورت قشنگش میتونستم ببینم که با هر ضربه کیر آرش حسابی حال میکرد. بعد آرش کیرشو درآورد و شهلا رو دوباره خوابوند رو تخت و رفت روش و کیرشو گذاشت دم کس دخترم و تازه اینجا بود که من فهمیدم کیر آرش داره میره تو کس دخترم و قبل از اون هم جای دیگه ای نبوده جز همون کس تنگ و خوشگل و ناز شهلا که حسابی از این کیر گنده و سفت داشت پذیرایی میکرد. از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم. دختر 17 ساله من داره کس میده؟ یعنی چی؟ پس قبل از اینکه من بفهمم کس داده بود و بکارتش رو هم از دست داده بوده؟ هم عصبانی بودم و هم خوشحال. چون نقشه ای به ذهنم رسیده بود که می تونستم باهاش منم از داخل شدن به اون کس مامانی کیرمو بهره مند بشم. هر چی بیشتر به زوایای نقشه فکر میکردم ضربه های آرش محکم تر میشد تا اینکه دیدم که کیرشو درآورد و شروع کرد به جق زدن و شهلا هم صورتشو نزدیک کرد و آب کیر آرش رو صورت دخترم ریخت. آروم از اونجا خودمو کشوندم بیرون و از خونه رفتم بیرون. یه ذره قاطی کرده بودم و باید حسابی به همه چیز فکر میکردم. امشب قراره فرزاد بیاد خونمون(همون دوستم!) اونم از اون کس کنای اساسی بود و اولش هم قرار بود که یه برنامه کس کردن راه بندازیم که جور نشد و اون حسابی از این قضیه پکر بود. حالا میتونست شب بیاد خونه ما و با هم ترتیب شهلا رو بدیم. درسته که شهلا دخترمه ولی وقتی پای این پیش بیاد که بخوام کاری بکنم، میکنم و اونم باید به خاطر اینکه منو بابت این قضیه آبروی خونوادگی گول زده تنبیه بشه و چه تنبیهی بهتر از کس دادن به دو تا کیر باحال؟ یه کم دیر تر برگشتم خونه و به روی خودم نیاوردم که چی دیدم ولی خیلی سرد با شهلا برخورد کردم. شب که فرزاد اومد همه چیز آماده بود برای کس کردن ما!!!! شهلا از همه جا بی خبر بود و من و فرزاد چند لیوان عرق خورده بودیم و حسابی گرم گرم بودیم و من همینطور منتظر موقعیت مناسب بودم برای کردن کس دخترم. رفتم تو اتاقشو دیدم که پشت کامپیوتر نشسته و داره چت میکنه. خیلی عصبانی بهش گفتم "به جای این کارا یه کم به فکر درسات باش." گفت "درسامو خوندم." جواب دادم "آره بعد از ظهر دیدم چطوری داشتی درس میخوندی." حسابی دست پاچه شده بود و نمیدونست چی بگه.رفتم جلو تر و بهش گفتم "با آرش باهم درس میخوندین نه؟ چه درس خوبی بهت داد. نه. تو چه درس خوبی بهش دادی." و رو اون "دادی" حسابی تاکید کردم. شهلا گریه اش گرفته بود و سرشو انداخت پایین و گفت "بابا تو رو خدا. من کاری نمیکردم." عصبانی شده بودم. داد زدم "نه. کاری نمیکردی. فقط داشتی به دوست پسر مامانیت که چار روز دیگه ولت میکنه و میره سراغ یکی دیگه ، کس میدادی." شنیدن این کلمه ها اونقدر براش عجیب بود که صورتش سرخ شد و گریه ش رو قطع کرد. مونده بود چی بگه که من سرشو گرفتم و گذاشتم رو شلوارم نزدیک کیرم و بهش گفتم "باید تنبیه بشی. هرکاری بگم باید بکنی وگرنه میکشمت. آرش رو هم میکشم و همه هم میفهمن چه جنده ای بودی." اونم دوباره هق هقش دراومد و گفت "هرکاری بگی میکنم." آروم سرشو عقب بردم و زیپ شلوارمو باز کردم و شلوارمو کشیدم پایین. شورتمو درآوردم. می دیدم که داره با تعجب نگام میکنه. بهش گفتم "هر کاری با آرش کردی با من هم میکنی. منظورم اینه که هر کاری با کیر آرش کردی با کیر منم میکنی." خودشو کشید عقب و گفت "بابا. تو پدر منی." گفتم "مهم نیست. مهم اینه که میخوام بفهمی فرق این با اون چیه و منم باید بفهمم فرق کس تنگ تو با کس گشاد مامانت چیه." گفت "بابا تو رو خدا اینطوری حرف نزن." با تشر بهش گفتم "بخور کیرمو." و شهلا هم مجبور بود کیر منو بذاره تو دهنش. وقتی کیرمو گرفت تو دستاش سرمای عجیبی رو حس کردم. دستای شهلا حسابی یخ کرده بودن و معلوم بود هم ترسیده و هم آشفته ست ولی برام مهم نبود. وقتی کیرمو میخواست بذاره تو دهنش حس کردم کیرم داره بزرگ تر میشه و آماده برای ورود به اون دروازه بهشتی!!!! شهلا هم کیرمو تو دهنش نگه داشته بود و کاری نمیکرد. وقتی نگاه عصبانی منو دید شروع کرد به مکیدن کیرم و تکون دادن زبونش رو نوک کیرم که حسابی منو حالی به حالی کرد. منم سرشو گرفتم تو دستام و همراه با حرکاتش عقب و جلو میبردم و از این که دخترم داره برام ساک میزنه حسابی لذت میبردم. مامانش البته بهتر ساک میزنه و اونم به این خاطر که تو این چند سال حسابی یاد گرفته کیر رو چطور باید ساک زد. دستمو بردم سمت پستونای شهلا و شروع کردم به بازی کردن با نوک پستوناش. همین حرکت حسابی ریلکسش کرد. داشتم حسابی حال میکردم که صدای فرزاد منو به خودش آورد که میگفت "بابا کجایی؟ مهمونتو تنها میذاری میری؟" داد زدم "الان میام." و به شهلا گفتم "حالا پاشو لخت شو و با من بیا بیرون." گفت "نه. بابا. تو رو خدا رحم کن. خجالت میکشم." منم مهلت ندادم و یه سیلی خوابوندم تو گوشش و گفتم "وقتی پرده کست داشت میخورد باید خجالت میکشیدی جنده." بعد هم کاملاً لخت شدم و به زور پیرهن شهلا رو هم درآوردم و بهش گفتم "هر کاری که گفتم میکنی. فهمیدی؟" باز هم زد زیر گریه و منم رفتم جلوش و سرش رو محکم گرفتم تو دستم و گفتم "میای اونور و تا وقتی آبمونو تو کست حس نکردی از اونجا تکون نمیخوری. هم من و هم فرزاد. فهمیدی؟" چاره ای نداشت جز اطاعت کردن. وقتی هر دو لخت از اتاق اومدیم بیرون و رفتیم تو هال جایی که فرزاد نشسته بود و تلویزیون تماشا میکرد حسابی قلبم داشت میزد. میدونستم فرزاد اصلاً براش مهم نیست که کیو میکنه و اگر میتونست حتی زن بهترین دوستش رو که من باشم هم میکرد. (البته یه شک هایی برده بودم که نکنه بینشون رابطه ای باشه که بعداً اونا رو هم تعریف میکنم!). وقتی فرزاد منو شهلا رو باهم دید از تعجب وا رفت. من می دیدم که کیرش داره از پشت شلوارش به جنب جوش میفته و بزرگ و بزرگ تر میشه. به شهلا گفتم "برو باباجون. برو پیش عمو فرزاد بشین و بهش نشون بده چه ساک زن ماهری هستی!" شهلا با اکراه رفت پیش فرزاد که از خوشحالی داشت پر درمیاورد. فرزاد به من نگاهی انداخت و منم بهش اشاره کردم که همه چیز رو به راهه و میتونه ترتیبشو بده. وقتی شهلا پیش فرزاد نشست، فرزاد بلند شد و شلوارشو درآورد و کیرشو گرفت تو دستاش و برد جلو دهن شهلا و به زور کردش تو دهن دخترم. اونم شروع کرد به ساک زدن. صورت فرزاد رو میدیدم که حسابی نشون میداد داره حال میکنه. منم رفتم نزدیکشون و سر شهلا رو گرفتم و محکم فشار دادم جلو که کیر فرزاد رو تا ته تو دهنش جا بده. بعدش هم خودم نشستم جلوی کون خوشگلش و شروع کردم به لیسیدن کنارای کونش. بعدش هم لای پاهاشو باز کردم و اون کس خوشگلش که از پشت عین یه غنچه زده بود بیرون رو دیدم و هوش از سرم پرید. دستمو بردم و نزدیک و انگشتمو کشیدم رو چاک کسش. صدای ناله ش میومد. ولی عین جنده های فیلم سوپر داشت همچنان براش فرزاد ساک میزد. سرمو بردم نزدیک. چه بوی خوبی داشت کس دخترم! آروم زبونمو گذاشتم لای چاک کسش و شروع کردم به بالا پایین بردن.....چه مزه ای داشت کس دخترم! بعدش دیگه نتونستم طاقت بیارم....رفتم نشستم رو مبل و شهلا رو کشوندم طرف خودم....کیر فرزاد از تو دهنش دراومد.....نشوندمش رو کیرم و کسش رو جوری تنظیم کردم که قشنک سر کیر من باشه و آروم آروم کردمش تو.....از دادی که زد فهمیدم حسابی درد داشت....بهش گفتم "حالا کدوم بزرگ تره؟ها؟مال من یا مال اون جوجه؟" اونم همینطور داشت درد میکشید . من شروع کردم به بالا پایین بردنش.....ولی روش خوبی نبود...این بو که شهلا رو نشوندم رو خودم و از پشت شروع کردم به تلمبه زدن....فرزاد هم کیرشو دوباره کرد تو دهن شهلا......من همینطور کیرمو میکردم تو اون س تنگ دخترم و میاوردم بیرون و لذت میبردم.....بعد از یه مدت کوتاه حس کردم آبم داره میاد و برای همین کیرمو کشیدم بیرون....اومدم پیش فرزاد و بهش گفتم "حالا نوبت توئه....کس تنگی داره این شهلا خانوم ما!" اونم رفت رو مبل نشست و شهلا رو گذاشت رو خودش و کیرشو کرد تو کس تنگ دخترم......دیدن این منظره حسابی حشریم کرده بود ولیچون نمیخواستم زود ارضا بشم رفتم تو آشپزخونه و از تو یخچال نوشابه درآوردم و ریختم تو یه لیوان و بعدش هم یه ذره عرق ریختم توش و برگشتم و شروع کردم به خوردن لیوان و تماشا کردن دخترم که داشت به دوستم کس میدادچند دقیقه که گذشت رفتم نزدیک و بهش گفتم "تا حالا کون هم دادی؟" شهلا که داشت آه و ناله میکرد گفت "یه بار...ولی خیلی درد داشت" بهش گفتم "حالا بازم باید بدی و برام اصلاً مهم نیست که درد داره یا نه....باید تنبیه بشی" شهلا از ادامهء بالا پایین رفتنش دست برداشت و از رو کیر فرزاد بلند شد و گفت "بابا نه....تو رو خدا نه" گفتم "حرفشم نزن" و برش گردوندم همونجایی که بود....به فرزاد گفتم "بکن تو کسش و نگه دار تا منم از پشت بکنم تو کونش" داد و بیداد شهلا که "نه نه" میکرد رفت هوا....ولی ما تنها چیزی که نمیشنیدیم صدای شهلا بود......فرزاد شهلا رو نشوند رو کیرش و وقتی کیرش تا ته رفت تو کس شهلا اونو خم کرد رو خودش و سرشو گذاشت رو سینهء خودش و شروع کرد موهای طلایی شدهء ئخترم رو نوازش کردن و سعی کرد آرومش کنه.....همین خم شدن کافی بود که من بتونم کون دخترم رو که حالا جلوم باز شده بود ببینم و حسابی حشری بشم......تف زدم به کیرم و آروم گذاشتمش دم کون دخترم....تا اومد تکون بخوره فرزاد محکم چسبیدش و نذاشت حرکتی بکنه و من آروم آروم کیرمو فرستادم تو کون تنگ شهلا که بی نهایت عالی و باحال بود و وقتی کیرم تا دسته رفت تو کونش به فرزا علامت دادم با هم شروع کردیم به تلمبه زدن.....باید اقرار کنم که لذت بخش ترین سکس زندگیم بود...و جالب این بود که وقتی با هم کیرامونو میبردیم تو کون و کس شهلا تخمامون به هم ساییده میشد و همین خیلی لذت سکس رو بیشتر میکرد......حسابی که تلمبه زدیم حس کردم آبم داره میاد....برای همین باز کیرمو درآوردم و رفتم سراغ مشروب و فرزاد به کارش ادامه داد و بعد از چند دقیقه از صدای آه و اووه فرزاد فهمیدم که داره میاد و ضزبه های کیرش به کسدخترم محکم تر و محکم تر میشد و داد شهلا بیشتر از قبل میرفت هوا تا اینکه هردو آروم شدند.....منم کیرم تو دستم بود و داشتم میمالوندمش تا اینکه شهلا از رو کیر فرزاد بلند شد و آب کیر فرزاد رو میدیدم که از تو کسش داره میاد بیرون و میریزه رو زمین و یه مقدارش هم لای پای شهلاگیر کرده بود. رفتم سراغ شهلا و به پشت خوابوندمش رو زمین و کونشو دادم بالا و کیرمو کردم تو کونش......از پشت تنگ تر و باحال تر بود و من همینطور داشتم گر میگرفتم از این همه لذت و انقدر کیرمو محکم میکوبوندم تو کس دخترم که حس کردم داره از درد گریه میکنه و بعد از چند ثانیه دیدم که آبم داره میاد و به کارم ادامه دادم تا جایی که حس کردم دارم منفجر میشم.......اولین جهش آب کیرم به اندازه ای قوی بود که برگشتشو رو نوک کیرم حس کردم و همینطور به تلمبه زدن ادامه دادم تا همهء آبم رو تو کس دخترم خالی کردم...... بی حال افتادم رو مبل و لیوان مشروب رو گرفتم و به این فکر میکردم دوباره کی میتونم دخترمو تنبیه کنم.

اولین سکس امین

اولین سکس امین
امین پسر خوش تیپ و محجوب،دانش آموز دوره پیشدانشگاهی و ورزشکاربود. خودش دلش میخواست که مهندسی الکترونیک قبول بشه. غیر ازکامپیوتر امین به یک چیز دیگه هم علاقه داشت...سکس! ولی تا حالا سکس واقعینکرده بود. گاهی فیلم سوپر میدید یا به چت روم های سکسی میرفت.یکی دوبار همموقعیت دختر بازی براش پیش اومد و با دخترها لاسیده بود. ولی تاحالا سکس واقعینداشت و بقول قدیمیها هنوز مرد نشده بود!شب جمعه بود و امین از تنهایی کلافه شده بود. بهمین خاطر وب گردی میکرد تا یهجوری خودش رو مشغول کنه. به چند تا سایت سکسی سر زد. حسابی تحریک شده بود و کیرشق کرده اش اذیتش میکرد! یه دفعه موبایلش زنگ زد. دوستش بود. اونهم حوصله اشسررفته بود و از امین خواست دوتایی برای شام بیرون برن. چه پیشنهاد عالی! امینبا عجله لباسش رو پوشید. شاید اگر یکی دوساعتی توی خیابون پرسه میزد،آروممیشد.داشت بخودش اودکلن میزد که صدای بوق ماشین رو شنید.با خوشحالی از خونهبیرون رفت.مهدی دوسالی بزرگتر بود و چند تا پیراهن و چیزهای دیگه بیشتر از امین پاره کردهبود! امین و مهدی خیلی باهم صمیمی بودن.امین همیشه دلش میخواست مثل مهدی باشه.آخه مهدی مرد شده بود و دیگه پسر نبود!! او همیشه از ماجراهای خانم بازیش برایامین تعریف میکرد و دلش رو میسوزوند.توی خیابونها کمی با ماشین ویراژ دادن و بعدش سراغ یه پیتزافروشی معروف رفتن.شب جمعه بود و حسابی شلوغ بود.دختر و پسر همه با لباسهای شیک و ماشینهای مدلبالا اونجا جمع شده بودن.امین از ماشین پیاده شد تا بره غذا سفارش بده. رستورانشلوغ بود و فروشنده گفت نیم ساعت طول میکشه تا غذا آماده بشه.امین به ماشینبرگشت تا به اتفاق مهدی توی این نیم ساعت بین دخترها یه صفایی بکنن.نزدیک ماشینکه رسید دید یه نفر دیگه روی صندلی جلو جایش نشسته. دل امین لرزید... یعنی مهدیبه این سرعت یکی رو تور کرده؟! در ماشین رو باز کرد و روی صندلی عقب نشست.دختره یه دفعه صحبتش رو قطع کرد و یواش از مهدی پرسید: این دیگه کیه؟ مهدی باخنده گفت:غریبه نیست، این دوستمه که هنوز پسره و من میخوام امشب مردش کنم!امین از خجالت سرخ شد. فهمید اوضاع از چه قراره و در دلش به مهدی که اینقدرزرنگ بود آفرین گفت. سعی میکرد صورت دختره رو بیشتر ببینه. سنش حدود 25 سالهبنظر میرسید. مانتو و شلوار روشنی پوشیده بود و آرایش خیلی تندی داشت و رفتارشپر از عشوه و ناز بود. در یک کلام دختره با قیافه و ظاهرش داد میزد بیا منو بکن!مهدی با خنده معنی داری رو به امین کرد و ازش پرسید: غذا کی آماده میشه؟ امینبا زرنگی جواب داد:نیم ساعت دیگه طول میکشه.ما میتونیم به خونه بریم و بعددوباره برگردیم. مهدی ماشین رو روشن کرد و گازش رو گرفت. کیر هردوشون لحظه بهلحظه بلندتر میشد! اون شب خونه مهدی خالی بود و خوشبختانه فاصله چندانی هم بااونجا نداشت.با سرعت توی کوچه پیچید و ماشین رو پارک کرد.هرسه تائیشون از ماشینپیاده شدن.مهدی که باتجربه بود خیالی نداشت ولی امین دل توی دلش نبود. یک کسمتحرک رو کنار خودش میدید که داشت همراهش راه میرفت! ازشدت هیجان حالت تهوعداشت.مسیر درحیاط تا ساختمان بنظرش خیلی طولانی و چند کیلومتر میومد! دختری کهباهاشون بود روی مبل نشست.امین دلش مثل سیروسرکه میجوشید.نیم متر بیشتر بااولین کس زندگیش فاصله نداشت! کیرش اینقدر شق شده بود که براحتی اونو میشد ازروی شلوار هم دید. دختره روسریش رو برداشت.معلوم بود حداقل دوساعت بخودش وررفته تا تونسته چنین آرایشی بکنه.البته موفق هم شده بود.دوتا جوون که ازشکوچیکتر بودن و تازه یکیشون 18 سال بیشتر نداشت و هنوز پسر بود رو شکار کردهبود.توی دلش فکر میکرد که اول حرارت کیر کدوم یکی از این دوتا رو حس بکنه. مهدیبه اتاق خواب رفت تا مقدمات کار رو فراهم کنه.پرده ها رو کشید،یه سی دی موزیکلایت گذاشت و یک جعبه دستمال کاغذی با چندتا کاندوم روی میز کنار تختخواب گذاشت.بعدش از اتاق بیرون اومد و به امین گفت تا من شروع کنم تو برو شاممون رو بیار.چشمهای امین میخواست بیرون بزنه.نمیخواست این فرصت طلایی رو از دست بده. ولیاصرار فایده ای نداشت و مهدی میخواست نفر اول باشه.برای اینکه امین رو مجاب کنهبهش گفت تو تجربه اولته و برات بهتره بعد از من بکنی!امین سوئیچ ماشین رو با دلخوری گرفت ولی قبل از رفتنش مهدی یک اسپری بی حسی بهشداد و گفت چون بار اولته حتما" لازمت میشه.امین اسپری رو گرفت و به دستشوییرفت.قبلا" نحوه استفاده اش رو خونده بود و میدونست چکار باید بکنه.نیمه پایینیکیرش و روی بیضه هاش رو اسپری زد و بیرون اومد. در اتاق خواب بسته بود و صدایموزیک بلندتر شده بود.امین هرچی فحش بلد بود توی دلش نثار مهدی کرد و سوارماشین شد.توی راه با یک دستش فرمان ماشین رو گرفته بود و با دست دیگه کیرش رو از رویشلوار فشار میداد و پاش رو تا زانو توی پدال گاز فروکرده بود تا زودتر برسه!رفت و برگشت امین حدود بیست دقیقه طول کشید.جعبه های پیتزا رو توی آشپزخونهگذاشت و خودش توی هال روی مبل نشست.خیلی دلش میخواست یه جوری توی اتاق خواب روببینه و بفهمه اونها چطوری دارن حال میکنن.از توی اتاق صدای چند تا ناله اومد وبعد از چنددقیقه در باز شد.دختره با یک شورت صورتی از اتاق بیرون اومد و یکراست به سمت دستشویی رفت.امین بیچاره ناخودآگاه سرش رو پایین انداخت تا هیکللخت دختره رو نبینه! کمی بعد مهدی خسته و وا رفته در حالیکه کمربند شلوارش رومیبست از اتاق بیرون اومد. امین خجالت میکشید بهش نگاه کنه. مهدی خودش رو رویمبل ول داد و با دست به شونه دوستش زد و گفت:چند دقیقه ای صبر کن،بعدش نوبتشماست!دختره از دستشویی بیرون اومد و سریع به اتاق رفت تا سانس دوم رو شروع کنه! مهدیمختصر و مفید به امین چند نکته در مورد کارهایی که باید بکنه یاد داد.امین دراتاق رو باز کرد.توی تمام عمرش اینقدر هیجان نداشت. دختره روی تخت خوابیده بودو بدن لختش رو با روتختی پوشونده بود. امین نمیدونست چکار بکنه، میترسید دخترهبخاطر تازه کار بودنش مسخره اش کنه. یه دفعه سلام کرد. دختره خنده اش گرفت وبهش گفت: عزیزم بیا اینجا کنارم بشین. توی دلش میگفت یه علف بچه ست که هیچی بلدنیست و زود آبش میاد و تموم میشه و پولم رو میگیرم!امین روی لبه تختخواب نشست. دستش میلرزید. دختره میخواست خودی نشون بده، دستشرو دور گردن امین حلقه کرد و اونو به سمت خودش کشید تا ببوستش. اولش امینرودرواسی کرد ولی بعد خودش رو جمع کرد و هرچی توی فیلمهای سکسی دیده بود بکارگرفت. همینطور که لبهای دختره رو میخورد روتختخوابی رو کنار زد و با دستش بدناونو نوازش میکرد.سینه های خوبی داشت و امین اونها رو ماهرانه فشار میداد.زبونشرو توی دهن دختره فرستاد و دستش رو پایین تر برد... توی دلش گفت:عجب... پس کسکه میگن اینه... چقدر داغه!!دختره که فکر میکرد با یه آدم ناشی طرفه، از این برخوردش جاخورده بود و برایاینکه کم نیاره امین رو روی تخت خوابوند و خودش روی او خوابید و دکمه هایپیراهنش رو یکی یکی باز کرد. از دیدن سینه سفید و ورزشکاری امین که موهای کمپشتی داشت، دیوونه شده بود. سرش رو روی سینه امین گذاشت و همینطور اونو خورد وپایین رفت و کمر بندش رو باز کرد. امین صدای قلب خودش رو میشنید.از دیدن اینکهیک دختر داشت شلوارش رو در می آورد خیلی لذت میبرد.پاهاش رو جابجا کرد تاشلوارش راحتتر دربیاد.دختره اصلا" نمیدونست زیر اون شورت نخی سفید چه کیر قشنگیانتظارش رو میکشه! آهسته شورت امین رو پایین کشید. سرکیر امین از زیر کش شورتبیرون اومد و خودش رو آزاد کرد! دهن دختره آب افتاده بود. یه کیر هیجده سانتیبه رنگ روشن با تخمهایی نرم و صورتی!! با کمال میل کیر امین رو توی دهنش کرد ومشغول ساک زدن شد. در کارش استاد بود و اینقدر خوب ساک زد که کیر امین حسابیپرخون شد. گاهی هم تخمهاش رو میلیسید.امین بدون اینکه بترسه کسی صداش رو بشنوهچشمهاش رو بسته بود و بلند بلند آه میکشید.چند دقیقه ای که گذشت دختره یه کاندوم از روی میز برداشت و اونو به کیر امینپوشوند. امین فکرمیکرد کیرش داره خفه میشه! ولی چاره ای نبود. بعد دختره پاهاشرو دوطرف امین گذاشت و با دستش کیر امین رو به سمت کسش هدایت کرد و رویش نشست.وااای .... حرارت، لذت و شهوت سراسر وجود امین رو فراگرفته بود و احساسش ازاولین فرو رفتن آلتش در کس رو با آه خیلی بلندی که کشید بیان کرد! امین مدتهادر انتظار چنین فرصتی بود و این لذتبخش ترین لحظه زندگیش بود. دختره با مهارتروی کیر امین بالا و پایین میکرد و بهش حال میداد. بعد از چنددقیقه امین بخودشاومد. با دست سینه های دختر رو میمالید و بهش کمک میکرد تا بالا و پایین بره.کیر بلند امین حسابی واژن دختر رو تحریک میکرد و بهش حال میداد.ولی امین تصمیمگرفت پوزیشنش رو عوض کنه.دختره رو بغل کرد و بوسید و بعد دوتایی روبروی همبحالت ضربه دری خوابیدن.امین با دستش باسن گوشتیش رو میمالید و گاهی بهش ضربهمیزد.ولی کس دختره خیلی تنگ نبود و امین خوب حال نمیکرد.یاد یکی از فیلمهایی کهدیده بود افتاد.دختره رو به پهلو خوابوند و یه پاش رو بالا گرفت و از پشت کیرشرو وارد واژن کرد. آهان... حالا خیلی بهتر شده بود و تنگتر حس میشد.دختره کهفکر میکرد امین زود آبش میاد و از دستش راحت میشه حالا اسیر این پسر تازه کاربا کیر دراز و نیمه بی حس شده بود! امین تموم حالتهایی رو که توی فیلمهای سوپرو عکسهای سکسی دیده بود امتحان کرد. سالها انتظار کشیده بود تا بتونه یه کسبکنه و حالا حاضر نبود راحت از دستش بده!! باید تلافی هرچی جلق زدن توی این چندساله بود رو سر این کس لامذهب در می آورد!!امین دختره رو مرتب این ور و اونور میچرخوند و خلاصه همه مدلی اونو کرد! کم کمبی حسی کیرش داشت از بین میرفت. پاهای دختره رو روی شونه اش گذاشت و اول کیرشرو روی چوچوله اش مالید. دختره خیلی تحریک شده بود.برخلاف انتظارش امین خیلیبیشتر از مهدی بهش حال داده بود. دختره که حسابی تحریک شده بود با دست لبهایکسش رو از هم باز کرد.امین کیرش رو تا ته توی واژن او کرد و شروع به عقب و جلوکرد.حالا دیگه هردوشون آه میکشیدند. امین احساس عجیبی در سر کیرش میکردچشماش روبست و با تمام نیرو تلمبه زد.تمام عضلات بدنش منقبض شد،خروج منی از بیضه و وروداون به مجرای کیرش رو حس میکرد...آه کشید... آه.....دختره هم پاهاش رو به امین فشار میداد. امین روی او خم شد تا ببوستش، ولی دخترهکه اون شب برای بار دوم ارگاسم شده بود، شونه امین رو دندون گرفت! درد لذتبخشیبود. حالا بدن هردوشون سست شده بود. امین بدون حرکت نشست و با دستش سینه هایدختره رو نوازش کرد. هردوشون خندیدن.امین کیرش رو بیرون کشید. انتهای کاندوم پرمنی شده بود... سفید و غلیظ!... امین کاندوم رو دور انداخت و کیرش رو که حالاکوچیک شده بود و اندازه اش 12 سانت بود با دستمال کاغذی پاک کرد!بعد از اون همه فعالیت دختره دیگه نیروی بلند شدن نداشت. امین اونو بوسید و بهشکمک کرد تا کرستش رو ببنده. بعد امین بلند شد تا لباسهاش رو بپوشه. سراسر وجودشرو لذت فراگرفته بود. همینطور که کمربندش رو میبست با خودش فکر میکرد:بالاخرهامشب منهم مرد شدم.